محل تبلیغات شما
همه چیز شبیه خواب بود. لمس دستهایت، یادم آورد که هنوز زنده‌ام. نگاهت روحم را از این جسم خسته برای چند ساعت دور کرد. حالا می‌توانم دوباره روزها و شب‌هایم را با خیال‌هایم سر کنم. گرچه تو می‌دانی من از یادآوری خاطرات، تلخ یا شیرین، بیزارم. اما مگر بیزاری نیز نوعی از عشق نیست؟ تو از روزهایی می‌گویی که از ما عبور کرده‌اند. از تلخی‌ها و خوشی‌ها. از اولین دیدار و اولین جرقه‌ی احساسات خفته‌ات. من اما. مرا ببخش که نمی‌خواهم کلامی از خاطرات خوبمان را بازگو کنی.

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم...

آبان دوست نداشتنی

تو رفته ای و دل زدست میرود...نرو که با تو هر چه هست میرود

تو ,اولین ,بگذر ,کرده‌اند ,تلخی‌ها ,خوشی‌ها ,از تلخی‌ها ,کرده‌اند از ,عبور کرده‌اند ,ما عبور ,تلخی‌ها و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کار و فناوری ناحیه2