خسته بود و ناامید. از دویدن و نرسیدن. از سوء استفاده، از نبودن کار، از تمام آنچه نمیخواست و بود. و شاید چیزهایی که میخواست و نبود.
همیشه دلم میخواست بدانم وقتی من نیستم، چه میکند؟ یا وقتی از پشت صفحهی کوچک گوشی با من حرف میزند.
در تمام این سالها، از دیدار سرزده با کسانی که دوستشان داشتم، چیزی جز آنچه نمیخواستم ببینم و دیدم، برایم حاصل نشد. آخرین بار که برای خوشحال کردن کسی، سرزده به جایی که او بود رفتم، چیزی دیدم که هرگز فراموش نمیکنم. تمام آن روز را اشک ریختم و به حماقت خود خندیدم.
میترسیدم از او هم آنچه ببینم که نمیخواهم.اما دلم را به دریا زدم.
پشت یک میز دو نفرهی خالی از هر گونه خوراکی، رو به روی پله برقی نشسته بود. میگفت سرش سنگین است.
دیدنش در آن معصومیت و مظلومیت برایم دلنشین بود.
پشت سرش ایستاده بودم و نگاهش میکردم.
نگاهش خیره بود به صفحهی گوشی.
آنقدر خسته و غرق در نوشتن بود، که وقتی از پله برقی بالا رفتم و در فاصلهی چند سانتیمتری میزش ایستادم مرا ندید.
تصمیم گرفتم چند دقیقه پشت سرش بایستم و همانطور نوشتاری با او حرف بزنم.
- تا کی اونجا میمونی؟
- نمیدونم. میشینم بعد میرم. جایی رو ندارم برم.
- بهتر نشدی؟
- نه.
- الان دقیقا چی دلت میخواد؟
- اون چیزی که میخوام الان نمیشه.
- چی میخوای دقیقا؟ شاید شد:)
- میخوام الان روبه روم نشسته باشی اما نمیشه امروز پنجشنبهست و کم کم داری میری خونهی پدربزرگ.
دستم را روی شانههایش گذاشتم. برایم مهم نبود مردم ما را چگونه نگاه میکنند. خیره، متعجب یا.
خم شدم و خستگیاش را درآغوش گرفتم. نگاهش متعجب بود. حضورم را باور نمیکرد. برای چند لحظه هیچ چیز نگفت. تنها خیره نگاهم میکرد.
در آن لحظات کوتاه به چشمانش نگریستم. رو به رویش نشستم و لبخند زدم. چشمانش برق میزدند. میگفت نمیداند خواب است یا بیدار. میگفت تا آن لحظه کسی نتوانسته او را آنطور شگفت زده کند. دستش را گرفتم و او را به کافه گفتگو بردم. پاتوق عزیزمان. هرگز طعم آن کیک فرانسوی و دمنوش بهار نارنج را فراموش نخواهم کرد.
کاش دنیا همان جا پشت همان میز در حالی که دستهایش را میان انگشتهایم میفشردم، میان رایحهی خوش بهار نارنج میایستاد.
کاش مجبور نبودیم به فردا فکر کنیم و یادمان بیاید که چقدر خستهایم.که چقدر درماندهایم و ناامید.
کاش دریا کمی از رنج خودش کم میکرد
قرض میداد به ما هر چه پریشانی بود
,تمام ,سرش ,برایم ,چیزی ,رو ,رو به ,میخوام الان ,که چقدر ,وقتی از ,بهار نارنج
درباره این سایت