محل تبلیغات شما

دیگر نسیم نمی‌آید. سوز سرد و خشکی هوا را گرفته و باران نمی‌بارد. 
به خواب دیشب فکر می‌کنم. موسیو با تنی زخمی در خواب من چه می‌کرد؟!
کاش پاییز را از میان فصل‌ها حذف می‌کردند. چقدر دوستش ندارم.
دلم می‌خواهد بروم. 
کجا؟ 
نمی‌دانم. تنها می‌دانم که دلم آن خلوت خودخواسته‌ی همیشگی را می‌خواهد.
من مدت‌هاست با خود قدم نزده‌ام.
خط بالا را چند روز پیش نوشته بودم. 
شب است. شبی پاییزی و من نمی‌دانم چند ساعت را تنها قدم زده‌ام. 
تو اینجا نیستی که ببینی. من اینجا نشسته‌ام و گذر آدمیان را تماشا می‌کنم. 
پسر جوانی ساز می‌زند. ویولون.صدای گرم بنان در ذهنم می‌پیچد:
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه‌ی ویران من.
اتد دو روز دیگر از اینجا می‌رود.
نمی‌دانم این حجم از غم و دلتنگی را چگونه با اشک‌هایم بیرون بریزم.
رفیق روزهای سختم با تمام دلخوری‌هایی که از او دارم، می‌رود تا در سرزمین دیگری زندگی بهتری را آغاز کند.

من اما همچنان اینجا مانده‌ام و نمی‌دانم به چه دل بسته‌ام.
این مسیر را بارها با اتد قدم زده بودم.
آن زمان تا این حد جدی به رفتنش فکر نمی‌کردم.
ما تمام شب‌های سرد زمستان چند سال پیش را کنار هم در یک خانه صبح کردیم.
تمام آن روزهای سخت و طاقت فرسا را‌.
که من برای اولین بار در زندگانی‌ام طعم تنهایی مطلق را چشیدم.
تو هم در این شهری اما اینجا نیستی که ببینی. اینجا نیستی که دست‌های یخ زده‌ام را در میان انگشت‌هایت گرم کنی.
چه‌قدر دلم می‌خواهد از پشت سر صدایم کنی، برگردم و تو را ببینم. 
این نقطه بیش از حد سرد است و من برای آخرین دیدار با اتد دقیقا ۱ساعت تمام است که منتظرم.دستبند و انگشتری که برایش خریده‌ام را از جعبه‌اش بیرون می‌آورم و نگاه میکنم. 
نمی‌دانم چطور خودم را سرگرم کنم که سرما را فراموش کنم. هیچ گاه نفهمیدم چرا من برعکس بیشتر آدم‌ها، از سرما عصبی می‌شوم نه از گرما.
از این باد یخ که صورتم را می‌شکافد متنفرم، از نبودن تو، از هجوم خاطرات اتد.
اتد را دیدم. اشک‌های خداحافظی را ریختم و سعی می‌کنم دیگر به نبودنش نیندیشم.
باوجود اصرار زیادش برای آخرین دیدار،  به منزلشان نرفتم. چرا باید اشک‌هایم را برایشان می‌بردم؟ 
کاش باران می‌آمد و همه چیز را با خود می‌شست. 
به تو فکر می‌کنم. به اینکه دیگر قرار نیست وقتی از محل کار، بیرون می‌آیم از شوق دیدنت ضربان قلبم تند تر شود.
به اینکه دیدارمان کمتر خواهد شد. 
می‌ترسم چهره‌ات را فراموش کنم.
می‌ترسم تمام آن روزهای خوبمان برایم رویا شود. 
اما دیگر برای ترسیدن دیر است. 
امروز اولین روزی‌ست که شال‌گردن پوشیده‌ام. و یکی از روزهاییست که به تو نزدیک اما از تو دورم.

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم...

آبان دوست نداشتنی

تو رفته ای و دل زدست میرود...نرو که با تو هر چه هست میرود

تو ,اتد ,تمام ,می‌کنم ,فکر ,دلم ,نیستی که ,اینجا نیستی ,با اتد ,فکر می‌کنم ,برای آخرین

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اندیشه های نو در آموزش و یادگیری انجمن علمي و حرفه اي مديران و حسابداران