محل تبلیغات شما

معجزه‌ی حضور در برابر نبودن! 
به کتاب‌هایم نگاه می‌کنم که روی میزم باز مانده‌اند. تحمل نبودن طولانی‌ات برایم سخت شده است و سخت‌تر آنکه طبق معمول نمی‌دانم وقتی کسی عزیزی را از دست می‌دهد باید چه بگویم؟
شنیدن تسلیت، دلداری‌های مسخره و جملات روتین و تکراری مسخره‌تر، همیشه مرا در شرایط بحرانی عصبی‌تر از آنچه هستم، می‌کند. شاید برای همین است که در شرایط بحرانی دیگران، دلم می‌خواهد سکوت کنم. 
مادربزرگت را از دست داده‌ای و من چند روز است که تو را ندیده‌ام. 
صداهای نابه هنجار از کوچه به گوش می‌رسد. پنجره‌ی اتاقم را می‌بندم و به تمام این سال‌ها فکر می‌کنم. به پاسخ‌های طلبکارانه‌ی فرمانده، به حرف‌های موسیو، به داستان‌های شاملو و به تمام کسانی که حضورشان، نه شادی و نه اندوه مطلق بود. به یک آشنای قدیمی که مرا برای مراسم دفاعش دعوت می‌کند! یک حقوقدان! که در تمام عمر، او را کمتر از پنج بار دیده‌ام. 
به آزمونی که در پیش است فکر می‌کنم. 
به قبول شدن، یا نشدن. به دور شدن از تو.به تشویق‌های تو.به این‌که مرا به جلو می‌رانی اما نمی‌دانم واقعا تحمل دور افتادن چند ساله از مرا داری؟ 
به خاطره‌ای فکر می‌کنم که قرار بود بنویسی و.
تو نیستی و خواب به چشمم نمی‌آید. 
تو نیستی و می‌دانم این غیبتت طولانی خواهد شد. 
تو نیستی و دلتنگی‌ات به من چشمک می‌زند.
تو نیستی و جمله‌ات در گوشم تکرار می‌شود:
"تمام وجودم شده بود دو تا چشم که تو را می‌دید."
تمام وجودت، مرا می‌دید. با شوق، با چشم دل. نه چشم سر. نگاهت را می‌خواندم. دلتنگی‌ات را مرور می‌کردم.
سوالت در مغزم رژه می‌رود و برایش هیچ پاسخی ندارم:
"چه کنم با این همه غم؟"
کاش می‌دانستم.کاش می‌توانستم. کاش من تو بودم و تو من بودی. کاش من بودم و تو و دنیای کوچکی که می‌توانستیم در آن نفس بکشیم. کاش می‌دانستیم بازی سرنوشت قرار است ما را به کجا بکشاند.
نسیم صبح صورتم را می‌نوازد. هوای این شهر بوی تو را می‌دهد. تو در این شهری و دور از من. 
من به مقصدی می‌روم که تو نیستی.

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم...

آبان دوست نداشتنی

تو رفته ای و دل زدست میرود...نرو که با تو هر چه هست میرود

تو ,کاش ,مرا ,تمام ,نیستی ,می‌کنم ,نیستی و ,تو را ,و تو ,تو نیستی ,فکر می‌کنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها